جدول جو
جدول جو

معنی چایمان کردن - جستجوی لغت در جدول جو

چایمان کردن
(اَ دَ گُ ذَ دَ)
چاییدن. سرما خوردن. بسرماخوردگی مبتلا شدن. زکام کردن. نزله کردن. رجوع به چاییدن و سرما خوردن و زکام کردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیمان کردن
تصویر پیمان کردن
عهد بستن و قول و قرار گذاشتن برای انجام دادن کاری، پیمان بستن
فرهنگ فارسی عمید
(َ دَ / دِ)
چاییده. زکام زده. مزکوم. سرماخورده. سطاعی. رجوع به چاییده و سرماخورده شود
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ خَ دَ)
شاد کردن. خوشحال کردن. اجذال:
کسی را که فردا بگریند زارش
چگونه کند شادمان لاله زارش.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 235).
گفتم هوای میکده غم میبرد ز دل
گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند.
حافظ.
- امراءه ساره، زن شادمان کن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ / زِگِ رِ تَ)
شاش کردن. بول کردن. ادرار کردن، غایط کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ شُ دَ)
گول زدن. فریفتن. چاپلوسی کردن. بدروغ و ریا سخنی گفتن یا کسی را ستودن
لغت نامه دهخدا
(هََ نْیْ)
متعهد شدن. عهد کردن. پذیرفتن از. تعهد. شرط. (دهار) (تاج المصادر). اشتراط. (تاج المصادر بیهقی). عقد. (دهار). (تاج المصادر بیهقی). عهد. (تاج المصادر) :
ابا هر که پیمان کنم بشکنم
پی و بیخ رادی بخاک افکنم.
فردوسی.
که گر با من از داد پیمان کنی
زبان را به پیمان گروگان کنی.
فردوسی.
کنون هرچه گویمش جز آن کند
نه سوگند داند نه پیمان کند.
فردوسی.
بکردند پیمان که از شهریار
کسی برنگردد ازین کارزار.
فردوسی.
به پیش جهاندار پیمان کنیم
دل از جنگ جستن پشیمان کنیم.
فردوسی.
بدو گفت بهرام پیمان کنم
برین رنجها سر گروگان کنم.
فردوسی.
ترا اندرین مرز مهمان کنم
بچیزی که جوئی تو پیمان کنم.
فردوسی.
مگر با من از پیش پیمان کند
که نه خود کند بد نه فرمان کند.
فردوسی.
اگر با من کنی زینگونه پیمان
تن ما را دو سر باشد یکی جان.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
گفت دست مرا ده و عهد بکن، دست بدو دادم و پیمان کردم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 191).
همانا تا خزان با گل به بستان عهد و پیمان کرد
که پنهان شد چو بدگوهر خزان بشکست پیمانش.
ناصرخسرو.
عهد و پیمان میکنی که بعد ازین
جز که طاعت نبودم کاری گزین.
مولوی.
سخت مشتاقیم پیمانی بکن
سخت مجروحیم پیکانی بکن.
سعدی.
عزم آن دارم که با پیمانه پیمانی کنم
وین سبوی زرق را بر سنگ قلاشی زنم.
سلمان (از آنندراج).
- پیمان تازه کردن، از نو عهد بستن. تجدیدعهد کردن:
خاقان اعظم آنکه بقا با سعادتش
همشیرۀ ابد شد و پیمان تازه کرد.
خاقانی.
- زرع و پیمان کردن، پیمودن. طناب زدن. گز کردن
لغت نامه دهخدا
(چَ / چُو اَ کَ دَ)
تمشیت و نظم دادن. تهیه کردن. فراهم کردن:
تا جهان باقی بود بادت بقا تا علم را
پایه بفزایی و کار ملک را سامان کنی.
عنصری.
شیرخان، سامان رفتن بهار می کرد و انتظار آمدن خواص می کشید. (تاریخ شاهی احمد یادگار ص 197)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ قَ)
مطمئن کردن. فارغ کردن. در امن و امان قرار دادن:
خورید و مرا یکسر ایمن کنید
که پیمان من زین سپس نشکنید.
فردوسی.
چو ایمن کند مرد را یکزمان
از آن پس بتازد بر او بی گمان.
فردوسی.
هر کو ز نفس خویش بترسد کس
نتواندای پسر که کند ایمنش
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 228).
داماد ز نبیل زنهار خواست پیش... آمد و او را ایمن کرد. (تاریخ سیستان). اگر مرا...از بأس او ایمن کنی با تو بیایم. (کلیله و دمنه).
درره امن تو پیش آری هم
در ره بیم هم ایمن تو کنی.
خاقانی.
وعده ها و لطف های آن حکیم
کرد آن رنجور را ایمن ز بیم.
مولوی.
پس علیکش گفت و او را پیش خواند
ایمنش کرد و بنزد خویش خواند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پایمال کردن
تصویر پایمال کردن
زیر پا کردن از بین بردن له کردن اضمحلال انهدام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمان کردن
تصویر پیمان کردن
عهد بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایمال کردن
تصویر پایمال کردن
((کَ دَ))
زیر پا کردن، از بین بردن
فرهنگ فارسی معین